کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

هلو

دیگه اون نی نی دو روز پیش نیستی

روز به روز که میگذره خانم تر و عاقل تر میشی.عین یه غنچه باز و باز تر میشی .دیگه اون نی نی 2 روز پیش نیستی.خیلی بزرگتر شدی.قدت وزنت.همه چیت.                         اون روز با مامانت رفتی تا برای پیش دبستانی ثبت نام کنی.وقتی تو به دنیا اومدی من فقط چند ماه از الان تو بزرگتر بودم میخواستم برم کلاس اول اون موقع ها فکر میکردم خیلی بزرگ شدم و تو هیچ وقت اندازه من نمیشی. اما حالا ماشالله میبینم که درست همسن اون موقع های من شدی ولی مطمئنم اگه یه نی نی دیگه بیاد تو بهش حسودی میکنی و دوستش نداری اما من با تمام وجود تو رو دوست...
29 مرداد 1393

7 مرداد

ما امروز چون تعطیلیه رفتیم دوباره ویلامون هوا هم خیلی خوبه .بادهای خنک میاد خلاصه خیلی خنکه. مامانی و بابایی و عمو مهدی هم که از سربازی مرخصی گرفته هم هستن.عمه طیبه رفته تهران و کلی عکس از رهام جون و هستی جون گرفته که که با وایبر فرستاد کلی بزرگ شدن ماسالله.خلاصه ناهار قرمه سبزی داشتیم که مامانی درست کرده بود و خییییییییییییییییییییلیییییییییییییییی خوش مزه هستن قورمه سبزیهای مامانی. خلاصه کیمیا عاشق اینجاست.ومیگه نیلوفر جون خیلی خوشحالم که اینجاییم.کلی بازی کردیم و کلی چیزهای خوشمزه خوردیم. ساعتای 11 و 12 هم برگشتیم. نگاه چقد باد میاد منظره.پایین درختها رود خونه ...
25 مرداد 1393

خوشگلترین دختر دنیا

امروز یکشنبه 29 تیر 93 ما خونه کیمیا دعوتیم. کیمیا هم یک پیراهن پوشیده با به قول خودش کفش های سیندرلایی و همش میگه نیلوفر نگا این پیراهنی که تو خیلی دوسش داری رو پوشیدم خلاصه بعد از غذا هی تو اتاق مامانش راه میرفت و میگفت من خوشگلترین دختر دنیام از تو هم خوشگلترم بیا بازی کنیم من پرنسسم تو هم سمبل خانی خلاصه گفتیم و خندیدیم و بازی کردیم. فرش قرمز زیر پاشو ببینین که دم در اتاق خودش و مامانش پهن کرده بعدش هم اومد یک رخت خواب وسط هال پهن کرد و دراز کشید و هی دستور داد موقع رفتن خیلی خسته شده بود سریع لباس خوابش رو پوشید و رفت تو اتاقش و رو تختش خوا...
21 مرداد 1393

شنبه 28 تیر 93

امروز هوا فوقالعاده عالیه باد های خنک میاد و کلا یکمی سرد تر شده ساعتای 7 و 8 شب کیمیاشون و عمه طیبه و عمه ملیحه (خودمون) رفتیم ویلای عمه ملیحه تو طرقبه روبروی رود خونه.اون جا که خیلی خنک تر از شهر هم هست.خلاصه بعد از شام با کیمیا کلی بازی کردم. لب حوض هم پر از گل های خوشگل بود. کیمیا هم هی به به و چه چه میکرد.بعد پرسید این جا مال خودتونه؟گفتم اره گفت پس اون خونتون چی؟ ساعت 9 هوا انقد خنک شد که کیمیا مجبور شد روی تاپ استین حلقه ایش این بلوز رو بپوشه اگه دقت کنید یک یقه صورتی پر رنگ از زیر بلوزش میبینید.کیمیا با خودش 2 تا بادکنک هم اورده بود میگفت یکیش مال تو کدوم رو دوست داری؟ البته ویلای ما...
19 مرداد 1393

دوچرخه

قرار بود امروز بریم خونه مامانی .ساعتای 7 و 8 رسیدیم.داشتیم شام میخوردیم که عمو حسن گفت کیمیا یک بوس بده .کیمیا گفت نمیخوام تو سیبیلات تیزه میره تو لپم دد(درد) میگیره. عمو حسن یکدفعه یک دوچرخه که برای کیمیا خریده بود در اورد و کیمیا تا دیدش رفت عمو حسن رو بوس کرد و گفت مرسی عمو مال منه؟ بعد هم نشست به بازی کردن باهاش.قطعاتش جدا و دوباره سر هم میشد یک اچار و یک پیچ گوشتی هم داشت. این جا هم رو تراس کیمیا داره قطعاتش رو وصل میکنه که تکون خورده این جا هم داره بازی فکری نخ جادویی رو بازی میکنه همش هم درسته   ...
18 مرداد 1393

18 تیر

امروز هوا خیلی خیلی گرمه.باد های گرم هم که  ادمو یاد کیش میندازه.ما (عمه ملیحه)میخواستیم افطاری مونو تو رستوران بگیریم ولی جا گیر نیاوردیم همه جا ها رزرو بود.این شد که تو خونه گرفتیم.روز قبلش کیمیا بهم زنگ زد و گفت سلام نیلوفر جون  من میخوام فردا اون پیراهن گل گلی رو بپوشم با اون کفش جلو باز ها و لاک هم بزنم خوبه؟ خلاصه 18 تیر اومدن خونه مون.کیمیا هم با خودش یک بادکنک که با باد نیتروژن پر شده بود و هی میرفت بالا و به سقف میچسبید اورد.اون جا با فرشته دختر عمو من که 7 سالشه بازی کرد و منو به کلی فراموش کرد.ولی موقع برگشتن کلی گریه کرد که چرا با من بازی نکرده به باباش میگفت 20 دقیقه بهم وقت بده نیلوفر برام کتاب بخونه.ولی کتابش ط...
17 مرداد 1393

المان قهرمان جام جهانی 2014

       هورا هورااااااااا المان برد  من طرفدار المان بودم شما چطور؟         کیمیا هم طرفدار المان بود            بیاین جشن بگیریم                               هیپ هیپ هورااااااااااااا                    ...
15 مرداد 1393

11 تیر

امروز افطاری دعوتی عمه طیبه اس .تو رستوران بانک ملی گرفتن .هوا هم عالی.ولی کیمیاشون یکمی دیر رسیدن.محوطه خیلی قشنگی داشت پر از گل و درخت.بعد از غذا هم کیمیا کلی سرسره بازی کرد. ...
14 مرداد 1393

کی این همه بزرگ شدی عسلم؟

الان که دارم نگاه میکنم میبینم که از اون روزی که توبیمارستان بودی چقدر بزرررررررررررررررگتر شدی. مثل یک غنچه ی گل که باز و باز تر میشه تو هم داری بزرگ تر و خانوم تر میشی.وقتی نوزاد بودی درست هم قد عروسک باربی بودی.یک عکسم کنار باربی داری که هم قد خودته.اون موقع میگفتیم کو تا کیمیا بزرگ شه ولی حالا میبینم که 5 سال به همین سرعت گذشت و حالا خیلی عاقل و فهمیده و خانوم شدی و داری همین طور قد میکشی تاااااااااااااااااااااااااااا.............   تابستان سال 1388 تابستان سال 1389 کیش   تابستان سال 1390 تابستان سال 1391 ...
5 مرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلو می باشد